سلاح من هنر

هر هنرمندی به تنهایی یک دنیاست.

سلاح من هنر

هر هنرمندی به تنهایی یک دنیاست.

این وبلاگ در راستای خدمت و یاری دین خدا و ولی اش راه اندازی شده ..

بایگانی
آخرین مطالب

چهل قدم تا اربعین

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

به نام خدای خالق ایثار

چند سالی بود که قلبش می تپید اما به سختی .

دلش خیلی پر میکشیدتا کربلا را ببیند ولی تا به حال دوبار تا مرز پر کشیدن از این دنیا رفته بود و بر گشته بود.امسال دیگر با هرسختی  بود تصمیمش را گرفت تا هر جور شده قلبش را با دلش همراه کند برای زیارت حرم ارباب ..همه ی پول هایی را که از پس انداز سال ها کارش بود از گوشه و کنار جمع کرد شمرد ...کارت های هدیه ی روز معلم و روز امور تربیتی همه را برای چنین روزی کنار گذاشته بود و زمزمه ی هر روزش شده بود ...تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد...

اما یک مانع بزرگ سر راهش بود ..خانواده اش راضی نمی شدند که او تنها به این سفر برود چون او زن جوانی بود که بعد از مرگ همسرش به خاطر فشار های روحی دچار بیماری قلبی شده بود و هیچ کس صلاح نمی دید که او تنها راهی شود ...

اما انگار در این برهه همه چیز دست به دست هم داده بود تا زن جوان به آرزوی چندین ساله اش برسد ..

بالاخره توانست با هزار اصرار .گرفتن استخاره خانواده را راضی کند...

حاج آقای روحانی: استخاره خوب است خواهرم ولی هزینه دارد .

زن جوان : هزینه ؟ یعنی چی ؟

روحانی: از آیه اینطور برداشت می شود که باید برای رسیدن به این مهم هزینه ای را تقبل کنی ..یعنی سختی دارد.

زن جوان : به جون خریدم هزینه رو ..ممنون حاج آقا خداحافظ

از قضا دو هفته مانده به حرکت.. باز قلبش بازی در آورد و موجی از نگرانی برای خانواده اش  به راه انداخت .

اما زن جوان همچنان غرق در حال و هوای  زیارت بود ..او پیش تر دلش را فرستاده بود و دیگر کسی جلودارش نبود .

جلسه ی توجیهی از طرف کاروان هم برگزار شد و زمان پرواز هم معلوم .

دقیقا دو روز بعد از جلسه و چند روز مانده به سفر ..خسته  از محل کارش برمی گشت که لرزش تلفن همراهش او را به خودش آورد ..شماره مدیر کاروان بود  که روی صفحه گوشی دیده میشد .

با خوشحالی گوشی را جواب داد..

زن جوان : سلام آقای کریمی ..

مدیر کاروان : سلام خانم ..روزتون به خیر ..غرض از مزاحمت ..

عرق سردی بر پیشانی اش نشست ..لب هایش شروع به لرزیدن کرد روی لبه باغچه حیاط خانه پدری اش نشست ...چشم هایش فقط یک تکه ابر را در آسمان دنبال میکرد ..که حرکتش مثل ضربان قلب زن جوان بسیار کند بود..قطره اشکی از گونه اش غلطید و روی مورچه هایی که به صف راه میرفتند ریخت ..

و پشت سر هم قطره ها به صف ریختند ..

زن جوان چند دقیقه ای در سکوت بارید ..فقط می شنید...صدای مبهم مدیر کاروان را ...باید انتخاب می کرد..

باید هزینه می داد ..باید سختی میکشید برای نائل شدن به مقام واقعی زائر ..و او انتخاب کرد در اوج ناباوری و بهت...

مدیر کاروان به او گفته بود که اشتباهی عجیب و نادر در سایت سازمان شمسا صورت گرفته و بیشتر از ظرفیت در کاروان ما ثبت نام شده اند و حالا یک نفر مانده که اگر او انصراف ندهد رفتن همه ی کاروان لغو می شود  ..

من تمام سعی ام را کرده ام تا با توجه به شرایط شما مجبور نشوم این درخواست را از شما بکنم ..ولی به خود امام حسین قسم به همه رو زدم و هیچ کدام راضی نشدند ..حالا ما دست به دامن شما شده ایم تا

با انتخاب خودتون سبب امضای ویزای یک کاروان بشین ..بازم مختارین..

لب های زن جوان حرکتی کرد ...هزینه کرد ..همان هزینه سنگینی را که در استخاره آمده بود ...به جان خرید و با قلم ایثار اسمش را از لیست کاروان خط زد ...صدای مدیر کاروان از آنطرف خط می آمد ...امیدوارم اربعین زائر ارباب بی کفن بشین ...اربعین بین الحرمین ببینیمتون ...

چشم های زن جوان فقط می بارید...آرام و پیوسته ....بی هیچ اعتراض و رعد وبرقی ..

با سر همه رفتند به پابوسی بی سر              یک بی سر و پا مانده به امید اشاره

این پیامی بود که همان موقع برایش در گروه شعری که عضو بود آمد ...عجب تصادفی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۸
حمیده عباسی

نظرات  (۱)

بسیار عالی جدا جز این از شما انتظار نمیرفت قلم زیبا و دلنشین از دل بر آمده و به دل مینشیند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی